مموتی قالب پنیری دید
به دهان برگرفت و زود پرید
بر درختی نشست در راهی
که از آن می گذشت روحانی
روحانی پرفریب و حیلت ساز
رفت پای درخت و کرد آواز
گفت به به چقدر زیبایی
چه کیری چه تخمی عجب کونی
ریش سیبیلت سیاه رنگ و قشنگ
نیست بالاتر از سیاهی رنگ
گر خوش آواز بودی و خوشخوان
نبودی بهتر از تو در دامغان ( خار قافیه رو اینجا گاییدم )
مموتی می خواست فاک فاک کند
تا که کس ننه اش آشکار کند
طعمه افتاد چون دهان بگشود
روحانی جست و طعمه را بربود.